7 روز هفته - 8 صبح الی 20

من کیستم وچرامن؟

اینکه من کیستم قبله چرامن اومده که به حال خودم فکرکنم
به گذشته خودم هم بپردازم.
نصبت به خودم آگاهی کسب
کنم وشناخت پیداکنم.همیشه
ازقدیم گفتن وقتی که فردخوش
روبه درستی بشناسه دراصل به خداشناسی رسیده.وقتی من به
گذشته خودم فکرمیکنم میبینم
که ازکودکی من اعتیادهای پنداری تویه شخصیت من شکل
گرفته،ازکبودمحبت،خلعی که باغرورخودم پرش کنم،….
به مرورکه به سن نوجوانی رسیدم می خواستم که یجوریایی رواین خلع هاسرپوش بزارم.حالااینکه من چجوری میتونم خلع های خودم روپرکنم
اینم یه بحثی هست،وقتی من جواب خودم روتویه خانواده بگیرم بین دوستام خودم روتخلیه کنم ازنظرافکاری باشن
کسانی که منوتأییدکنن،باشن کسانی که بودن باهاشون به من
لذت بده نوع لذت اصلابرام مهم
نبود.یجورایی نامزدشده بودم برای اعتیاد.زمانی بودکه من بایه
نخ سیگاراحساس رضایت داشتم احساس بزرگی داشتم.احساس
تأییدطلبی داشتم.غرورخودم رو
به نوعی نشون میدادم.سیگارو
لای دوتاانگشتام میگرفتم تو
همین خیابون بالاپایین میرفتم.
اون موقع به این فکرنمی کردم که آیا این سیگار،یامشروب یاهمون قلیون که خیلی ها
دست کم میگرفتن..قراره چه سرنوشتی برای من رقم بزنه
خودم رونمی شناختم فکرمی
کردم زندگی همین مسیریه که
من دارم میرم.چون آموزشی در
پیه این مسیرنداشتم.هیچ آگاهی نداشتم فکرمیکردم که
تصمیمی که گرفتم تصمیم درستی هست.قبل ازاینکه سمت
دوستان ناباب کشیده بشم گرایش پیداکنم ورزش میکردم دقیقأاززمانی که من سیگار
کشیدن روشروع کردم
تمام دوستانی که باهاشون ورزش میکردم ازدوروبرم رفتن
گفتن اگرمیخوایی این مسیرو
ادامه بدی مانیستیم باهات.
میخواستن اینجوری یه تلنگری
به من بزنن که برگردم ودیگه سراغ سیگارنرم..ولی مزه سیگار
رفته بودزیردندونم.همه اینابه واسته این بودکه من خودم رو
نمی شناختم واگراون موقع متوجه این بودم همه اینابرگرفته
شده یک سری نواقص،یک سری
اعتیادهای پنداری.اگرمیدونستم
که درآینده چه اتفاقی برای من
بیفته ادامه نمیدادم.یااصلاشروع
نمی کردم.همون مسیرورزش رو
طی میکردم.همه ایناروگفتم که
بگم من به تازگی دارم خودم رو
میشناسم.دو،سه ساله پیش حتی همین مسائلی که به زبان
آوردم نمی دونستم.فکرمیکردم
که یه اتفاقی برای من افتاده و
اومدم ازاون اتفاقات دوربمونم
قطع مصرف کنم،رهابشم…
ولی این نیست واقعأ،خوده واقعیه من درحاله حاضرتویه
جلسات هستیم،تویه کارگروهی
هستیم سرشارهست ازاعتیاد
های پنداری.وقتی من مسیری روانتخاب کردم افراددورموگرفته
بودن که همه مصرف کننده همه دودی دیگه اون موقع همه به این فکر
نمیکردم که قراره برم توجه مسیری بیفتم.ولی نتیجه کارشد
همون نتیجه کارشدسال۹۹ پناه آوردم به جمعیت رهپویان
رهایی پایدار..بعدازاینکه تمام
مسیرهاروتجربه کرده بودم
من فقط خون خودم روعوض نکردم همه گروه هاروتجربه
کردم.سالیان سال تواین جمعیت هابودم..
چرامتوجه این نبودم که رویه
نواقص خودم کارکنم.چراهیج
وقت این درک به دست من نیومدچرازودبه اون درک وآگاهی
نرسیدم.من خودم رواینجوری
قانع میکنم که زمانش نرسیده
بودبایدزمان میگذشت تامن برسم به رهپویان رهایی..
تویه هرگروهی باشی وحتی
یک نفرهم به رهایی برسه
گروهی هست که نمیشه ردش
کرد.چرااین گروه هابه من جواب
نمیداد؟من خودم رونشناخته بودم.تومسیری هستم که خطای
گذشته موتکرارنکنم.من آدم مغروری بودم بلدراهم به من میگفت آینه رونگاه کن اگرحالت
بدشدیعنی آدم مغروی هستی.
وقتی من بتونم باغرورخودم کنار
بیام واینکه زندگی برای من یه در
وازه بازکرده.۱۰سال ازعمرم جونی
ازدست رفت و سوخت.ولی این چندسال رهایی تورهپویان رهایی بودم خیلی چیزایادمه و
مطمئنم که هیچ وقت یادم نمیره.اعضایه خانواده ای پیداکردیم اینجا میدونم که چه
مسیری روانتخاب کردم آگاهی و
شناخت دارم نصبت به اون راهی
که طی کردم.وقتی من سرموقع
اینجاحاضرمیشم ومرتب ومنظم
میام یعنی میخوام تغییرکنم
همه ایناهابرمیگرده به خوده من
دیدیم کسانی که قبل ازمااومدن
رفتن والان حالشون خوبه یکی
دونفرم نیستن زیادن.پس امکان
نداره شعاری که پشت نشانمون
نوشته من توانستم پس توهم میتوانی دروغ باشه امکان نداره
همه افرادرهاشده به مال به اعتباربه آزادی رسیدن پس چرا
مانرسیم.شرط داره که گوش کنیم میرسیم گوش نکنیم نمیرسیم همه این هابرمیگره
به عملکردما

ارسال نظر