7 روز هفته - 8 صبح الی 20

تأثیرخاطرات تلخ وشیرین دوران مصرف

دوران شیرین خاطرات مصرف زمانی هست که وقتی اعتیاد
واردزندگیمون شدوهمه چیو
ازم میگیره.وقتی خاطراتی رو
یاداوری میکنیم.نمیدونیم از
کجاشروع کنیم اومدن ماتواین
مجموعه فقط برای همین است که نقطه ضعف پیداکنیم
وچی میشه که انسان تو وابستگی میمونه..موضوع برایه
اینکه من یادم باشه..اگراومدم
رهابشم.تیپرمیکنم تواین مجموعه اگربخوام که حالم خوب
بشه بایدتواین مجموعه آموزش
بگیرم ویادبگیرم.این موضوع هم
مخاطبش خودمون هستیم.در
دوران مصرف.انسان ذاتن لذت
طلب هست یک غریضه هست
که خداوندبه هرانسانی داده که
فرق بین انسان وحیوان مشخص بشه حیوان کارهاش غریضی هست ولی انسان درک
وفهم داره که خیلی بالاترازحیوان
است خداوندماانسان هارواشرف
مخلوقات قرارداده.برای پیش رفت خودمون فکرمی کنیم وراه
کارپیدامی کنیم که بتونیم تومسیرزندگی پیشرفت کنیم
اززمانی که ورودکردم تواین
جمعیت بتونم صحبت کنم ولی
قبل ازآشنایی بااین جمعیت هیچ قطع موادنبود.تفکرمن جوری بودکه آموزش یادیدن هر
کاری که بزرگترهاانجام میدادن
مثل مصرف سیگارویاموادمصرف
میکردندتویه جمع کنجکاوی منو
بیشترکرد.من دائم بااین وسوسه
کلنجارمیرفتم دوست داشتم سیگاربرای چی مصرف میکنن
برای چی تودوره همی که هستن
به هم سیگارتعارف میکنن.منکه
میدیدم بزرگترهااین کاروانجام
میدهندومنم تمایل داشتم برای
مصرف دخانیان ویاموادهمین
وسوسه باعث شدکه خودم این
کاروانجام بدم.احساس میکردم
اگردخانیات مصرف کنم لذت داره.من میدیم کسی که سیگار
مصرف میکنه تنش بوی سیگار
میدادومیگفتن که بویه سیگار
میدی.بایه لهنی میگفتن که چه
بوی سیگارمیدی.فقط فکرم این
بودکه مصرف داشته باشم.یه
احساس بزرگی داشتم.همین جوری ادامه پیداکردهرچقدرکه
جلوتراومدم چون فکرم دنباله
مصرف سیگاربودبعدمشروباط
الکلی وتجربه کردم.احساس
میکردم که این کارهالذت داره
منم دوست داشتم تواون جمع
باشم چون دوره همی باهم بودیم یه سرهوشی داشت و
این سرخوشی جوری نبودکه
بگم همین یک بارهست ودیگه
انجانمیدم ومصرف نمیکنم.
دوشت داشتم تکرارکنم دوست
داشتم که تواین جمع قرارگرفتم
استفاده کنم ویه گفت وشنودی
داشته باشم تواین دوره همی
همین دوره همی تومجالس عروسی ویامهمونی وغذاباعث
شدکه من ورودکردم به این
دروازه اعتیادووابستگی پیداکنم
چی شدکه من موادوانتخاب کردم؟؟چون موادکه مصرف کردم اوایلش سرخوشی داشت
وتادوسه روزحالم خوب بودوبه
هیچی فکرنمیکنی.میگفتن مصرف کن وکارکن هیچ وقت
خسته نمیشی.اشخاصی بودن
که مصرف میکردهم ظاهرشون
فرق میکردولی بازادامه میداد
ولی متوجه شدم که وابسته موادشدم به من میگفتن که
سیگاریاموادمصرف میکنی بهت
میسازه چهرت وظاهرت فرقی
نکرده واین باعث میشدکه بیشتر
مصرف کنم میگفتم پس مشکلی
نداره کسی متوجه مصرف من نمیشه.میگفتم اگرکسی سیگار
یاموادازجیبم برداره می گفتم برای من نیست به همین راحتی
یه غرورکاذبی گرفته بودم که می گفتم که به کی بگم که من
مصرف کننده هستم ویه راه کاری به من بده وکمکم کنن
غروراجازه نمیدادبگم فکرمیکروم
که زندگیم ازبین میره دیگه آبرویی برای من نمیمونه
واین خاطرات اگرشیرین بوداما
ماندگارنبودوآنی بود ولی خاطراتش ماندگارشدتاوقتی من
تواین جمعیت هستم به درک برسم نصبت به این ره آوردی ها
ومشارکت هاآموختم وآموزش دیدم که دیگه دوست ندارم تجربه کنم تلخ باشه یاشیرین
درمن جوری بایدتغییربه وجود
بیادکه به دیگران نگم ببینیدکه
من چه خوب شدم اگرتغییری باشه بایدخودش نشون بده
من نبایدتکرارکنم …اومدن من
تواین جمعیت فقط بایداین باشه که من آموزش بگیرم مشارکت کنم ویادبگیرم
اگرراه مصرف موادوپیدانکنی
نمی تونی شکستش بدی
واقعاترس داشت اون خماری
اگرموادهمراه من نباشه چه
بلایی سرمن میاد..وای براون
شبی که میدونستی که صبح موادنداری زمان برام کُندمیشه
من بودن کناراین جمعیت حالم
خوب میشه.وقتی تک تک ماآموزش داشته باشیم نصبت به
اون مسئله که پیش میادراحتر
میتونیم بگذریم.ولی وقتی انسان آگاهی نداره بیشتر تویه دردسرمیفته..وقتی آگاه نیستی
مطلب زیادی نمیدونیم.برای هر
کارم برنامه ریزی داشته باشم
هدف داشته باشم که به مقصدم برسم..ویادمون باشه که
چه دورانی روپشت سرگذاشتیم
والان بایدموفق بشیم.وبه اون هدفی که می خواییم برسیم
هدف مارهایی ازوابستگی هست
وانشاالله به این هدف مون برسیم

ارسال نظر