انسان یک موجود پیچیده ای است ودر هرزمان ودرهرشرایط ومکانی وهرکاری که میخواهد انجام دهد،میخواهد بهترین لذت راببردوبیشترین استفاده را بکند.
اگر برگردیم به زمان گذشته ،بودند پیامبران وافرادی که سعی براین داشتند مسیر درست زندگی کردن را به ما بیاموزندویاد دادند که چه کاری درست است وچه کاری اشتباه.
اززمان بدو تولد یه سری راهنماهایی داشتیم:
پدرومادر،معلم ها، دوستان واطرافیان و..
وانتخاب ها والگوهایی که گرفتیم وهمه اینها شدند بلدراه وراهنماهایمان درزندگی.
در دروان مصرف هم همینطور بود،آموزش های غلطی که ازجمله چگونگی مصرف که ما درابتدا اصلا بلد نبودیم که چگونه مصرف کنیم وبه چه شکلی مصرف کنیم که لذت ببریم ودر ادامه با مشاوره گرفتن ازبعضی افراد نادرست که به چه شکل وچه نوع موادی را چگونه مصرف کنم تا لذت بیشتری به من دهدو وقتی با گوش کردن به حرف هایشان حال خوب به من دست میداد باعث شد به آنها ایمان بیاورم اما وقتی همه به من گفتند که مصرف کننده شدی اصلا قبول نکردم ولی وقتی خود فردی که به من آموزش داد گفت که مصرف کننده شدی آن وقت کاملا قبول کردم وحرف آن شخص شد ملکه ذهنم ودیگر قبول کردم که یک مصرف کننده شیشه هستم وتاآخر عمر باید مصرف کنم وخانواده یه سری راهکارها میگرفتند که چه کاری انجام دهند وچه کاری انجام ندهند تا من رهاشوم ومتاسفانه نتیجه خوبی نمی گرفتند.
فرآیند زمانی متوجه شدم که به واسطه مصرف مواد خیلی چیزها را ازدست دادم وهمچنین جایگاهم را چه در خانه وچه در محیط کار ازدست دادم.تااینکه به این مجموعه ورود پیدا کردم وبه من گفته شد که راهنما انتخاب کنم ولی میگفتم من همه چیز را میدانم و مواد مصرف نکنم وچه کاری انجام دهم ویاندهم را همه را میدانم فقط نمیتوانم از وابستگی که به مواد دارم رهاشوم.اما کم کم آن پذیرش درمن شکل گرفت ومتوجه شدم که من نیاز به بلدراه دارم واحساس نیاز درمن شکل گرفت ومتوجه شدم که هرچیزی که خودم میدانستم به درد خودم نخورد وتمام تجربیاتی که خودم دارم به کارمن نمی آید واینکه من نیاز دارم دراین مسیر یک بلدراه کنارم باشدوبه من کمک کندکه به چه شکل وچه روشی از وابستگیم دور شوم وبلدراهم در بدو ورود ورهایم وپایداریم دخیل است وهرشخصی با حال وخصوصیاتی که دارد وبرای هر فردی راهکاری را میطلبد که فرد بتواند درمسیر ادامه دهدونیاز دارد که کسی مسیر را برایش مشخص کندوبرای رسیدن به رهایی بلدراه به من بگوید که اصلا چرا باید این کار را انجام دهم وچرا این کار را انجام ندهم و برایم روشن شود که برای رسیدن به رهایی بدانم که اول از همه پوششم عوض شود.
با گفتن مشکلاتم،بلدراهم به من گفت میدانم وآشفتگی هایی که داشتم و حال خرابی هایم وخالی کردن بدن و وسوسه هایی که سراغم می آمد وهمه این ها را جلوتر راهنما ازمن در طی مسیر میپرسید ومیدیم که بلدراهم چقدر آگاهی دارد ومن را درک میکند و به من مثل بقیه نمیگوید که فقط یه جو غیرت برای قطع مواد میخواهد .
بلدراه نیاز داریم چون مسیر،مسیر سختی است وفراز ونشیب در این مسیر بسیار زیاد است واُفتادن وخیزان دارد اینکه بعد از قطع مواد تمام شدن کار نیست وتازه شروع کار است وتازه خانواده ها میدانند که فرد بیشتر از قبل نیاز به مراقبت داردوبخصوص فرد در مقاطع پایین قدرت تفکیک نداردومن نیاز دارم که به من نقاط قوت ونقاط ضعفم گفته شودو فقط با حرف زدن ومشارکت کردن وعنوان کردن، بلدراه میتواند کمک کند.تفکرات اعتیادی که در مسیر به فکرمان می آیدو یک لحظه فکر میکنیم همه چیز تمام شده وفکر میکنیم که دیگر ازاین به بعد را خودم میتوانم ونیازی ندارم وهمین حس باعث میشود خراب کنم وازمسیر منحرف شوم واگر بلدراه میگوید به مسافرت نرو وفرد می رود وبا غرور میگوید من خراب نکردم ،اما باید بداند اگرچه مواد نزده ولی بذر آن را کاشته وباید احتیاط کندو(از بلدراه هدایت از رهجو اطاعت )وقتی فرد نمیتواند ازوابستگی کوچکی مثل نوع پوشش وکوتاهی مو و… دست بکشد چطور میتوانداز وابستگی مصرف مواداعتیادآوردست بکشد.من از زمانی که نوع پوششم عوض شد ازهمان موقع شخصیتم عوض شد ونوع برخورد دیگران با من عوض شدوهمین باعث شد یواش یواش نوع رفتار وگفتارم عوض شودوقتی به گفته های بلدراهم توجه کردم ودیدم وقتی که قدم برمیدارم واینکه به یک باره همه چیز درست نمیشود ومسیر رهایی روزای اول حالم خراب میشود و ماندن در مسیروبا سعی در عملکرد به آموزش ها وحرف بلدراهم وتغییراتی که در خودم وخانواده ام به وجود آمد.کم کم متوجه شدم که استاد راهنما جناب آقای کیانوش نریمانی وبلدراهم جناب آقای منصور عابدی چه لطف بزرگی به من کردندومعجزه در زندگیم اتفاق افتاد